آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند، ظاهربین، برای مثال هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورت بینی ست (سعدی۲ - ۳۷۳)
آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند، ظاهربین، برای مِثال هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورت بینی ست (سعدی۲ - ۳۷۳)
بینندۀ صورت. آنکه ظاهر را نگرد. آنکه معنی را درنیابد یا بدان توجه نکند. مقابل معنی بین. قشری: آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر. سنایی. هرکه ماه ختن و سرو روانت گوید او هنوز از قد و بالای تو صورت بین است. سعدی. بود دائم چون زبان خامه حرف ما یکی گرچه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما. صائب
بینندۀ صورت. آنکه ظاهر را نگرد. آنکه معنی را درنیابد یا بدان توجه نکند. مقابل معنی بین. قشری: آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر. سنایی. هرکه ماه ختن و سرو روانت گوید او هنوز از قد و بالای تو صورت بین است. سعدی. بود دائم چون زبان خامه حرف ما یکی گرچه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما. صائب
آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است، صورت پرست، برای مثال حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانۀ آیینه صورت باز نیست (صائب - لغت نامه - صورت باز)
آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است، صورت پرست، برای مِثال حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانۀ آیینه صورت باز نیست (صائب - لغت نامه - صورت باز)
تصور. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به تصور درآمدن.به اندیشه گذشتن. بفکر آمدن. پنداشتن: بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب کالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454). این حال با خوارزمشاه از آن گفته آمد تا وی را صورت دیگرگونه نبندد. (تاریخ بیهقی ص 56). بهر تخایلی که صورت بندد بر نامعتمدان اعتماد مکن و از معتمدان اعتماد مبر. (قابوسنامه). و هر احکام که صورت بندد آنجا (قلعۀ اصطخر) کرده اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 156). چه دیوانگان را مانند این صورت بندد که هیچکس از اهل این دنیا طاقت آن ندارد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 41). به برکت این افسون نه کس مرا بتوانستی دید و نه از من بدگمانی صورت بستن. (کلیله و دمنه). صورت نمی بندد مرا کآن شوخ پیمان نشکند کارمرا در دل شکست امید در جان نشکند. خاقانی. صورتش بست کز رسیدن او خاطر من مهوس است برفت. خاقانی. اصفهبد را صورت بست که با ایشان غدر می کنند. (تاریخ طبرستان). این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صدهزار منزل بیش است در بدایت. حافظ. ، بنظر آمدن. نمودن: کس بچشمم درنمیآید که گویم مثل اوست خود بچشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست. سعدی. ، میسر شدن. ممکن شدن: و هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324). مکن با من ناشکیبا عتیب که در عشق صورت نبندد شکیب. سعدی. جمعیت خاطر با تنگدستی صورت نبندد. (گلستان). ترا با وجود چنین منکری که حادث شد سبیل خلاص صورت نبندد. (گلستان). که بعد از دیدنش صورت نبندد وجود پارسایان را شکیبی. سعدی. ، نقش کردن. تصویرکشیدن. نگاشتن: چنین صورت نبندد هیچ نقاش معاذاﷲ من این صورت ببندم. سعدی. مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز طغرانویس ابروی مشکین مثال تو. حافظ. ، یافت شدن. پیدا شدن: خدایا به ذلت مران از درم که صورت نبندد در دیگرم. سعدی. - صورت بستن سخن، بر زبان آمدن آن: خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد شگفت نیست. (گلستان)
تصور. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به تصور درآمدن.به اندیشه گذشتن. بفکر آمدن. پنداشتن: بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب کالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454). این حال با خوارزمشاه از آن گفته آمد تا وی را صورت دیگرگونه نبندد. (تاریخ بیهقی ص 56). بهر تخایلی که صورت بندد بر نامعتمدان اعتماد مکن و از معتمدان اعتماد مبر. (قابوسنامه). و هر احکام که صورت بندد آنجا (قلعۀ اصطخر) کرده اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 156). چه دیوانگان را مانند این صورت بندد که هیچکس از اهل این دنیا طاقت آن ندارد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 41). به برکت این افسون نه کس مرا بتوانستی دید و نه از من بدگمانی صورت بستن. (کلیله و دمنه). صورت نمی بندد مرا کآن شوخ پیمان نشکند کارمرا در دل شکست امید در جان نشکند. خاقانی. صورتش بست کز رسیدن او خاطر من مهوس است برفت. خاقانی. اصفهبد را صورت بست که با ایشان غدر می کنند. (تاریخ طبرستان). این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صدهزار منزل بیش است در بدایت. حافظ. ، بنظر آمدن. نمودن: کس بچشمم درنمیآید که گویم مثل اوست خود بچشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست. سعدی. ، میسر شدن. ممکن شدن: و هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324). مکن با من ناشکیبا عتیب که در عشق صورت نبندد شکیب. سعدی. جمعیت خاطر با تنگدستی صورت نبندد. (گلستان). ترا با وجود چنین منکری که حادث شد سبیل خلاص صورت نبندد. (گلستان). که بعد از دیدنش صورت نبندد وجود پارسایان را شکیبی. سعدی. ، نقش کردن. تصویرکشیدن. نگاشتن: چنین صورت نبندد هیچ نقاش معاذاﷲ من این صورت ببندم. سعدی. مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز طغرانویس ابروی مشکین مثال تو. حافظ. ، یافت شدن. پیدا شدن: خدایا به ذلت مران از درم که صورت نبندد درِ دیگرم. سعدی. - صورت بستن سخن، بر زبان آمدن آن: خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد شگفت نیست. (گلستان)
عبرت گیر: هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آئینۀ عبرت دان. خاقانی. چو ما را چشم عبرت بین تباه است کجا دانیم کاین گل یا گیاه است. نظامی
عبرت گیر: هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آئینۀ عبرت دان. خاقانی. چو ما را چشم عبرت بین تباه است کجا دانیم کاین گل یا گیاه است. نظامی
شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت بازی و در هندی بهروپ خوانند. (آنندراج) ، آنچه صورت و شکل را منعکس سازدهمچون آینه: نکند رو سوی او هیچکس از خودبینان خصم اگر آینه کردار شود صورت باز. واله هروی (از آنندراج). حسن معنی هرکه دارد مردم چشم منست چشم من چون خانه آئینه صورت باز نیست. صائب (از آنندراج). هرچه در دل پرتو اندازد ظهوری میکند گر بمعنی بنگری آئینه صورت باز نیست. محمدقلی سلیم (از آنندراج). و رجوع به صورت بازی شود
شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت بازی و در هندی بهروپ خوانند. (آنندراج) ، آنچه صورت و شکل را منعکس سازدهمچون آینه: نکند رو سوی او هیچکس از خودبینان خصم اگر آینه کردار شود صورت باز. واله هروی (از آنندراج). حسن معنی هرکه دارد مردم چشم منست چشم من چون خانه آئینه صورت باز نیست. صائب (از آنندراج). هرچه در دل پرتو اندازد ظهوری میکند گر بمعنی بنگری آئینه صورت باز نیست. محمدقلی سلیم (از آنندراج). و رجوع به صورت بازی شود
آنکه دور را بیند مقابل نزدیک بین، چشمی که دور را بیند مقابل نزدیک بین، عاقبت اندیش، دستگاهی که برای رویت اجسام دور (رصد کردن ستارگان یا رویت مناظر زمین) بکار رود. یا دور بین عکاسی دستگاهی که برای ایجاد تصویر واضح از شی یا شخص بکار رود. کلیه دستگاههای عکس برداری مشتملند بر: عدسی که تصویر را تشکیل میدهد، اطاق تاریک که عدسی در آن نصب شده، شاسی یا قرقره های فیلم که صفحه حساس روی آن قرار گیرد، دریچه نور که برای تنظیم و تغییر زمان عکس برداری بکار میرود، پایه که دستگاه روی آن بطور ثابت نصب میشود. یا دوربین نجومی دوربین آسمانی دستگاهی است که برای مشاهده اجرام فلکی و ستارگان آسمان بکار میرود. یا عینک دوربین عینکی که بوسیله آن نقاط نسبتا دور واضح دیده شود
آنکه دور را بیند مقابل نزدیک بین، چشمی که دور را بیند مقابل نزدیک بین، عاقبت اندیش، دستگاهی که برای رویت اجسام دور (رصد کردن ستارگان یا رویت مناظر زمین) بکار رود. یا دور بین عکاسی دستگاهی که برای ایجاد تصویر واضح از شی یا شخص بکار رود. کلیه دستگاههای عکس برداری مشتملند بر: عدسی که تصویر را تشکیل میدهد، اطاق تاریک که عدسی در آن نصب شده، شاسی یا قرقره های فیلم که صفحه حساس روی آن قرار گیرد، دریچه نور که برای تنظیم و تغییر زمان عکس برداری بکار میرود، پایه که دستگاه روی آن بطور ثابت نصب میشود. یا دوربین نجومی دوربین آسمانی دستگاهی است که برای مشاهده اجرام فلکی و ستارگان آسمان بکار میرود. یا عینک دوربین عینکی که بوسیله آن نقاط نسبتا دور واضح دیده شود