جدول جو
جدول جو

معنی صورت بین - جستجوی لغت در جدول جو

صورت بین
آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند، ظاهربین، برای مثال هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورت بینی ست (سعدی۲ - ۳۷۳)
تصویری از صورت بین
تصویر صورت بین
فرهنگ فارسی عمید
صورت بین
(دَ خوَرْ / خُرْ)
بینندۀ صورت. آنکه ظاهر را نگرد. آنکه معنی را درنیابد یا بدان توجه نکند. مقابل معنی بین. قشری:
آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان
هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر.
سنایی.
هرکه ماه ختن و سرو روانت گوید
او هنوز از قد و بالای تو صورت بین است.
سعدی.
بود دائم چون زبان خامه حرف ما یکی
گرچه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
صورت بین
آنکه ظاهر را می بیند
تصویری از صورت بین
تصویر صورت بین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبرت بین
تصویر عبرت بین
عبرت گیر، آنکه از دیدن چیزی پند و عبرت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت باز
تصویر صورت باز
آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است، صورت پرست، برای مثال حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانۀ آیینه صورت باز نیست (صائب - لغت نامه - صورت باز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت بند
تصویر صورت بند
نقش بند، مصور، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ دَ / دِ)
حسرت کش:
زمانی چشم حسرت بین بخفتی
گرش سیلاب خون باز ایستادی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خاتَ)
تصور. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به تصور درآمدن.به اندیشه گذشتن. بفکر آمدن. پنداشتن: بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب کالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454). این حال با خوارزمشاه از آن گفته آمد تا وی را صورت دیگرگونه نبندد. (تاریخ بیهقی ص 56). بهر تخایلی که صورت بندد بر نامعتمدان اعتماد مکن و از معتمدان اعتماد مبر. (قابوسنامه). و هر احکام که صورت بندد آنجا (قلعۀ اصطخر) کرده اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 156). چه دیوانگان را مانند این صورت بندد که هیچکس از اهل این دنیا طاقت آن ندارد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 41). به برکت این افسون نه کس مرا بتوانستی دید و نه از من بدگمانی صورت بستن. (کلیله و دمنه).
صورت نمی بندد مرا کآن شوخ پیمان نشکند
کارمرا در دل شکست امید در جان نشکند.
خاقانی.
صورتش بست کز رسیدن او
خاطر من مهوس است برفت.
خاقانی.
اصفهبد را صورت بست که با ایشان غدر می کنند. (تاریخ طبرستان).
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت.
حافظ.
، بنظر آمدن. نمودن:
کس بچشمم درنمیآید که گویم مثل اوست
خود بچشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست.
سعدی.
، میسر شدن. ممکن شدن: و هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324).
مکن با من ناشکیبا عتیب
که در عشق صورت نبندد شکیب.
سعدی.
جمعیت خاطر با تنگدستی صورت نبندد. (گلستان). ترا با وجود چنین منکری که حادث شد سبیل خلاص صورت نبندد. (گلستان).
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان را شکیبی.
سعدی.
، نقش کردن. تصویرکشیدن. نگاشتن:
چنین صورت نبندد هیچ نقاش
معاذاﷲ من این صورت ببندم.
سعدی.
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو.
حافظ.
، یافت شدن. پیدا شدن:
خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد در دیگرم.
سعدی.
- صورت بستن سخن، بر زبان آمدن آن: خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد شگفت نیست. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا / خا رَ / رِ)
مصوّر. نقاش:
منظری بود بسی کشیده بلند
چشم بند هزار صورت بند.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ پَ رَ)
مصور. مجسم:
عشق را در عالم اجسام مجنون نام کرد
حسن را صورت نشین کرده ست و لیلی ساخته.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آن که دوست بیند، آن که به دوست توجه دارد،
روز بیست و دوم از ماههای ملکی، (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عبرت گیر:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آئینۀ عبرت دان.
خاقانی.
چو ما را چشم عبرت بین تباه است
کجا دانیم کاین گل یا گیاه است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا / خا)
شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت بازی و در هندی بهروپ خوانند. (آنندراج) ، آنچه صورت و شکل را منعکس سازدهمچون آینه:
نکند رو سوی او هیچکس از خودبینان
خصم اگر آینه کردار شود صورت باز.
واله هروی (از آنندراج).
حسن معنی هرکه دارد مردم چشم منست
چشم من چون خانه آئینه صورت باز نیست.
صائب (از آنندراج).
هرچه در دل پرتو اندازد ظهوری میکند
گر بمعنی بنگری آئینه صورت باز نیست.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
و رجوع به صورت بازی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل صورت بین. ظاهربینی. به ظاهر نگریستن. مقابل معنی بینی. رجوع به صورت بین شود
لغت نامه دهخدا
آنکه دور را بیند مقابل نزدیک بین، چشمی که دور را بیند مقابل نزدیک بین، عاقبت اندیش، دستگاهی که برای رویت اجسام دور (رصد کردن ستارگان یا رویت مناظر زمین) بکار رود. یا دور بین عکاسی دستگاهی که برای ایجاد تصویر واضح از شی یا شخص بکار رود. کلیه دستگاههای عکس برداری مشتملند بر: عدسی که تصویر را تشکیل میدهد، اطاق تاریک که عدسی در آن نصب شده، شاسی یا قرقره های فیلم که صفحه حساس روی آن قرار گیرد، دریچه نور که برای تنظیم و تغییر زمان عکس برداری بکار میرود، پایه که دستگاه روی آن بطور ثابت نصب میشود. یا دوربین نجومی دوربین آسمانی دستگاهی است که برای مشاهده اجرام فلکی و ستارگان آسمان بکار میرود. یا عینک دوربین عینکی که بوسیله آن نقاط نسبتا دور واضح دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست بین
تصویر دوست بین
روز بیست و دوم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت بین
تصویر عبرت بین
پند نیوش آموزیده آن که عبرت گیرد عبرت گیر
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که در روز اشکال مختلف ساخته مجلسی را گرم دارد چنان که شب بازان همین عمل را در شب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت بستن
تصویر صورت بستن
تصور، بفکر آمدن، پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت بند
تصویر صورت بند
مصور نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت بستن
تصویر صورت بستن
((~. بَ تَ))
شکل گرفتن، به تصور درآمدن، ممکن شدن
فرهنگ فارسی معین
از اقلام کالا یا چیزی یادداشت گرفتن، انجام شدن، ثبت کردن، فهرست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تعجب کردن، هاج و واج ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوربین، دور اندیش
دیکشنری اردو به فارسی